۵۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حس خوب» ثبت شده است

مهربون باش...

ـبرایـ ـخوبـ ـکردنـ ـادما🤕🙁

ـحتما ـنباید ـدکتر ـباشیـ🙃🍂

ـمهربونـ ـباشیـ ـکافیهـ😍✨

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • ^-^ Parmida
    • سه شنبه ۱۸ آذر ۹۹
    • ۱۰:۱۴

    مَردم !

    زیاد که سفر بروی و راحت برای خودت خرج کنی،

    می‌شوی خوش‌گذران و ولخرج، و زیاد که خانه بمانی

    و در خرج کردن جانب احتیاط را بگیری، می‌شوی گوشه‌گیر و خسیس

    زیاد که شاد باشی و بخندی، متهم می‌شوی

    به سبک‌سر بودن و سرخوشی، زیاد که اظهار

    به شادی نکنی، افسرده و دلمرده

    خطابت می‌کنند

    زیاد که قبراق و سرزنده باشی، از دید دیگران،

    بی‌خیالی و خودخواه، حالت که خوب نباشد و

    برای سلامتی‌ات محتاط باشی، می‌گویند داری تمارض می‌کنی

    زیاد که منظم و حساس باشی، می‌شوی وسواسی

    و زیاد که درگیر نظم و ترتیب نباشی، می‌شوی شلخته و بی‌نظم

    این معیار عموم آدم‌هاست که معمولا در قضاوت کردنشان میانه

    را نگه نمی‌دارند و هر چقدر هم در رفتار و منشت احتیاط کنی،

    آخر به چیزی متهمت می‌کنند

    بام قضاوت، به شیروانی بلندی می‌ماند با شیب

    بسیار تند که آدم‌هایی که از آن بالا می‌روند، ناگزیر،

    یا از این سمت می‌افتند، یا از سمت دیگر و هیچ‌کس توان ایستادن در میانه‌ی این بام را ندارد

    پس بیخیالِ حرف مردم شو
    درگیر قضاوت‌ها نباش و هرجور راحتی زندگی کن

     

    نرگس صرافیان طوفان

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • ^-^ Parmida
    • دوشنبه ۱۷ آذر ۹۹
    • ۱۱:۵۸

    تولد بلاگفا😄

    سلام سلام

    همونطور که از عنوان مشخصه از طریق

    یکی از وبلاگا متوجه شدم که

    امروز تولد بلاگفائه😀🤩

    بلاگفا مرسی ازت که ۱۶ سال پیش تو 

    یه همچین روزی اومدی که یه

    عده رو دور هم جمع کنی

    خیلیا هستن که از وبلاگاشون به عنوان 

    دفتر خاطراتشون استفاده کردن

    چه کسایی که اینجا دوست پیدا کردن و 

    چه کسایی که اینجا خودشونو 

    اینجا با نوشتن آروم کردن و 

    چه کسایی که حالشون با بلاگفا خوب شده🥺✌

    با این که بر اساس تفکر یه عده

    وبلاگ قدیمی شده

    ولی مرسی که هنوزم هستی....^^

    درسته حالا یه وقتایی حالمونو گرفتی ولی بالاخره...😅

    و همچنین دوستای بلاگفاییم

    مرسی که هستین✌😌

    کسی حرفی نظری چیزی داره بگه

    اصن یه چیزی

    همگی بیاین بهترین خاطرتونو از بلاگفا و دوستای

    وبلاگیتون تعریف کنین😁

    خودم شرو میکنم:

    همین اوایل بود که تازه این وبلاگ رو افتتاح کرده 

    بودم و خب...

    تا حالا فضای وبلاگ رو تجربه نکرده بودم

    درسته قبلا یه وبلاگ داشتم 

    ولی خب...

    نه بازدید خوبی داشت و نه نظر

    وبلاگ درسی بود😅

    و روز اولی که این وبلاگ رو زدم

    اولین کسی که به وبم نظر داد

    مهتاب جون بود

    و حسی که اون لحظه داشتم و خوشحال بودم

    از اینکه کسی پستامو میخونه و 

    و خوشحال تر از اینکه با یکی آشنا شده بودم 

    که تقریبا هم سن و سال خودم بود

    تا بعدش که با نجمه جانم،کیانا و بقیه 

    و همچنین یه عزیزی به اسم جوجه کوچولوی شیطون که

    بی خبر گذاشت و رفت و هنوزم دلگیرم ازش

    و البته هنوز تو لینکام هس به امید

    اینکه یه روز برگرده🎈

    همین دیگه ...

    مرسی از بلاگفا و همه ی شما

    متاسفانه نمیتونم همه رو اسم ببرم🤦🏻‍♀️😅

    تماااامممم

    منتظر خاطراتتونم :)

     

     

    +روز دانشجو رو به همه ی دانشجو

    های محترم تبریک میگم

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • ^-^ Parmida
    • يكشنبه ۱۶ آذر ۹۹
    • ۲۲:۲۸

    گاهی سکوت شرافتی دارد که...

    گاهی سکوت
    شرافتی دارد که گفتن ندارد

    همیشه درفشار زندگی
    اندوهگین مشو
    شاید خداست
    که درآغوشش می فشاردتت

    اگریقین داری روزی پروانه میشوی  بگذار روزگار
    هرچه میخواهد به تو پیله کند

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • ^-^ Parmida
    • چهارشنبه ۱۲ آذر ۹۹
    • ۲۰:۳۳

    بی خیالی ^^

    اولین قدم برای یاد گرفتن شنا، نترسیدن

    از آب و رها شدن است
    مربی همیشه می‌گوید: بپر، خودتو رها کن، زیر آب چشماتو

    باز کن، بعد خودت آروم آروم برمی‌گردی

    به سطح آب
    شرط اول، همان دست و پا نزدن است
    گاهی باید واقعاً بی‌خیال شد و رفت گوشه‌ای نشست
    باید بی‌خیالِ دست و پا زدن شد

    گاهی باید بگذاریم زندگی کارش را بکند
    شاید بعدش آرام آرام برگشتیم به
    سطح آب
    به زندگی
    به بی خفگی....:)

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • ^-^ Parmida
    • چهارشنبه ۱۲ آذر ۹۹
    • ۱۸:۱۹

    دوچرخه!

    توی پیلوت باهم سوار آسانسور شدیم
    من و پسرک با دوچرخه‌ی آبی‌رنگِ کوچولوش
    سی‌‌وپنج‌سال ازش بزرگترم و خونه‌م یه‌ طبقه بالاتر از خونه‌ش.

    اون دکمه‌ی «سه» رو زد، و من چهار
    رسیده بودیم طبقه‌ی دو، که همین‌طوری از بابِ شکستن

    سکوت و نوازشِ کلامی بهش گفتم: دوچرخه‌ت خیلی قشنگه

    واکنش بچه‌های سه‌ساله در برابر توجه و نوازشِ کلامیِ

    بزرگ‌ترهای غریبه یا نه‌چندان آشنا، معمولا سکوته،

    یا شاید گاهی اخم، یا شاید حتی فرار!
    فکر می‌کنید واکنش پسرکِ همسایه‌پایینی چی بود؟
    سرش رو یه مقدار آورد بالا، بقیه‌ی مسیرِ نگاهش رو با مردمکِ

    چشمش طی کرد تا چشمام رو ببینه، خیلی مغرورانه،

    بی‌تغییرِ خاصی در حالت چهره، به‌آهستگی، و با لحنی که سعی

    می‌کرد آثاری از خوشحالی و هیجان توش پیدا نباشه

    گفت: تا حالا هیشکی بهم نگفته بود دوچرخه‌ت قشنگه

    با تموم شدنِ جمله‌ش آسانسور توی طبقه‌ی سه ایستاد، در

    رو براش باز کردم، دوچرخه‌ش رو هُل داد بیرون، خونه‌شون درش

    باز بود، همین‌طور که درِ آسانسور رو بستم

    صداش از تو خونه اومد
    منتها این‌بار خوشی و هیجانش رو فیلتر نکرد: ماماااان، آقاهه گفت

    دوچرخه‌ت خیلییییی قشنگه

    چه خوب شد که بهش گفتم. اگه نمی‌گفتم٬ امروز هم اضافه

    می‌شد به همه‌‌ی روزهای گذشته‌ای که هیچکی

    بهش نگفته بود دوچرخه‌‌ش قشنگه.
    ما از خروس‌خون تا بوق‌سگ حرف زیاد می‌زنیم. اغلب یا

    اون‌قدر لیچار و مزخرفه که هزارتاشو بذاری رو هم باهاش یه نون‌بربری

    هم بهت نمیدن، یا دنبال فتح قله‌های سخن و معناییم

    دور نریم اون‌قدر؛ یه‌ توجهِ ساده و یه جمله‌ی دم‌دستی

    توی آسانسور -بین طبقه‌ی سه‌ و چهار- می‌تونه برای یه‌نفر پایانِ همه‌ی

    ماه‌ها و سال‌هایی باشه که از هیچکی نشنیده

    دوچرخه‌ت خیلی قشنگه. حتی

    اگه به روی خودش نیاره....

     

    محمد جواد اسعدی...

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • ^-^ Parmida
    • سه شنبه ۱۱ آذر ۹۹
    • ۱۵:۳۹

    خدا...

    کودکی از خدا پرسید: اگه همه چیز از قبل توی سرنوشت

    نوشته شده پس چرا آرزو کنیم؟

    خدا لبخند زد و گفت: شاید تو بعضی صفحه ها نوشته باشم
    هرچی تو آرزو کنی....:)

     

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • ^-^ Parmida
    • دوشنبه ۱۰ آذر ۹۹
    • ۱۰:۰۹

    زندگی را ورق بزن...

    زندگی را ورق بزن
    هر فصلش را خوب بخوان
    با بهار برقص
    با تابستان بچرخ
    در پاییزش عاشقانه قدم بزن
    با زمستانش بنشین و

    چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش...

    زندگی را باید زندگی کرد، آنطور که دلت می گوید.
    مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری!

     

    +نسرین بهجتی....:)

     

    خوشحال میشم نظرتون رو در مورد این متن

    برام بنویسین

    و اگه متن مشابهی با این موضوع میشناسین

    تو کامنتا برام بنویسین

    متن ها رو پست میکنم و رای میدین هر کی رای بیشتری 

    آورد به عنوان یادگاری

    میتونم بهش یه عکس نوشته ساخت خودم

    تعداد مشخصی کامنت به وبش

    یا بالابر

    کد موس یا یه همچین چیزایی

    با طرح دلخواه خودش بهش داده میشه 

    منتظر کامنتای قشنگتون هستم

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • ^-^ Parmida
    • پنجشنبه ۶ آذر ۹۹
    • ۲۲:۴۵

    قدر کسایی که دوسمون دارن رو بدونیم :)

    آدمها رو ذخیره نکنیم برای روزهای مبادا

    اگر برای کسی نصفه و نیمه ایم
    و او تمامش را برایمان خرج میکند توی آب نمک نخوابانیمش
    هی بگوییم اگر هیچکس نباشد
    این آدم هست که تمامِ خودش را پای من میگذارد

    آدمها یک روز ته می‌کشند
    بی اینکه بفهمید
    و زمانی به خودتان می‌آید که
    دیگر هیچ راهی برای بازگرداندن آدمی نیست
    که احساسش را صادقانه خرجتان کرده بود

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • ^-^ Parmida
    • چهارشنبه ۵ آذر ۹۹
    • ۲۰:۲۷

    زندگی...:)

     رفیق .‌.. 
     میخوام بگم که
     زندگی رو سخت نگیرش!
     گاهی یک لیوان چای ، چند صفحه کتاب 
     و یک پنجره‌ی نیمه باز
     برای خوشبختی آدم کفایت میکنه.... cafe-webniaz.ircafe-webniaz.ir

     

     

    حال دلتون خوب...

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • ^-^ Parmida
    • چهارشنبه ۵ آذر ۹۹
    • ۱۸:۳۶

    قانون انتظار میگه :

    منتظر هر چی باشی، وارد زندگیت میشه

    پس دائم با خودت تکرار کن

    من منتظر عالی ترین، اتفاق ها هستم

    این وبلاگ با هدف کمک کردن به شما و
    شریک شدن در حس خوبتون ساخته شده....:)
    امیدواریم بتونیم به هدفمون نزدیک بشیم !